به بهانه فرارسيدن سالروز فاجعه دلخراش زلزله شمال و شمالغرب كشور
عقربه هاي تكرار زمان، ديرگاهي نبود كه از فراز نيمه شب به نشيب آمده و بر روي 31 دقيقه ي بامداد نشسته بودكه زمين لرزيد ، آسمان متلاطم شد، ميليون ها دل فرو ريخت ، خواب از چشمان شهرها و روستاهاي مناطق شمال و شمالغرب كشور گريخت و سر و صداي فروريختن آوار شبانه، حيات را گيج كرد.
مردم خواب آلود اين مناطق كه از فروپاشي سقف ها و ديوارها در امان مانده بودند، سراسيمه، دهشت زده و مستاصل به كوي و برزن زدند و غبار و شيون ناشي از زلزله ي 7/3 ريشتري، در محله ها اوج گرفت.
هيچكس نمي دانست كه چه برسر ديگران آمده و عمق حادثه چقدر عظيم و گسترده است، ولي اين واقعيت داشت كه كوبش سنگين زمين لرزه اين بار هم بيشتر بر سر محرومان بود و جان باختن دههاهزار هموطن زنجاني و گيلاني، موجب شرنگ زندگي ميليون ها انسان در ايران و جهان شد.
شب از نيمه گذشته بود، اكثر مردم خسته از كار و تلاش روزانه در بستر آرام گرفته بودند و كودكان فارغ از قيل وقال روزانه در آغوش مادران خود به خواب شيرين رفته بودند كه ناگهان زمين بشدت لرزيد و تمام هستي بسياري از ساكنان شهرها و روستاهاي منطقه شمال و شمالغرب كشور را به يغما برد.
سقف ها و ديوارهاي منازل و اماكن مسكوني فروريخت و براي بسياري از ساكنان آنها مجال رهايي از آسيب و گريز از خواب ابدي مقدور نشد.
زلزله ي مهيب بامداد 31 خردادماه سال 69 دههاهزار نفر از هموطنانمان را را در مناطق شمال و شمالغرب كشور به زير آوار برد ، هزاران كودك معصوم در آغوش مادران و پدران، هزاران مادر در كنار فرزندان و هزاران پدر در كنار خانواده خود، بسرعت بهم خوردن بال پرنده، جان باختند و نزديكان خودرا در فقدانشان داغدار و ماتم زده كردند، غمي كه بايد با ويران شدن خانه و نابود شدن همه ي هستي شان به دل پذيرا مي شدند.
ابعاد غم انگيز اين فاجعه ي جانگداز آنچنان گسترده و دامنه دار بود كه با پخش اخبار آن، موجي از غم و اندوه در گستره ميهن اسلامي به راه افتاد و مردم هميشه در صحنه ي ايران را در بوته ي آزمايش ديگري قرار داد.
در شهرستان طارم ازتوابع استان زنجان 112 روستا در اثر اين زلزله باخاك يكسان شد و يك فاجعه بزرگ انساني اتفاق افتاد، فاجعه اي كه كفن ودفن كشته شدگان آن، حتي فرصت گريه كردن را از برخي بازماندگان مي گرفت.
مردم مصيبت ديده ي اين ديار جنازه هاي عزيزان و جگرگوشه خودرا با آب جوي و رودخانه ها و همراه با سيلابي از اشك غسل دادند و به خاك سپردند، صحنه اي كه دل هر بيننده را به درد مي آورد و تا ابد در ذهن او نقش مي بست.
آنشب به هيچوجه نمي شد تصورش را كرد كه پدر و مادري كه شب در كنار عزيزان خود آرميده بود، نيمه ي شب تنها بازمانده خانواده باشد.
31 خردادماه 69، ديگر از صداي گرم كودكان بازيگوش در كوچه هاي روستاهاي زلزله زده خبري نبود ، كوچه ها تنها مانده و رهگذران اندكش ، بي كس و آواره شده بودند.
تا چشم كار مي كرد، ويراني و خرابي بود و آنانكه از اين فاجعه جان سالم بدر برده بودند بدنبال پيداكردن عزيزان خود، آوار را زير و رو مي كردند تا شايد دوباره لبخند حيات را در چشمان آنان مشاهده كنند.
يكي زمزمه مي كرد " ديشب كه تو را در بستر نرم خواباندم هرگز نمي دانستم در زير خروارها خاك به خواب ابدي خواهي رفت ، حال پيكر نازنيت را چگونه به خاك بسپارم و با چه تواني جنازه ي خواهرت را از زير آوار بيرون بكشم؟." مادري، مي گفت: ايكاش من مي مردم و شما غنچه هاي ناشگفته ام زنده مي مانديد و مرا به سوگ خود نمي نشانديد.
همه جا بوي عزيزي و جگرگوشه اي مي آمد، آن هاكه هنوز خون در رگهايشان جريان داشت با دستان نحيف و رنجور خود آوارها را كنار مي زدند تا بلكه دردانه و عزيزان خود را از مهلكه نجات دهند و دوباره در آغوش بكشند ولي نتيجه تلاش و جستجوي آنها جز آه جگرسوز چيز ديگري نبود.
خانه ها ويران و خودروها منهدم شده بودند و قهر طبيعت زيبايي و سرسبزي ها را ملال آور و غمبار كرده بود.
آرزوهايش برباد رفته بود، زندگي اش نابود شده بود و جز آوار خانه، چيزي برايش نمانده بود و او تنها با ريختن اشك و توكل بر خدا مي توانست به آلام دروني خود غلبه كند و خود را تسكين دهد.
در اندوه آنان، آسمان هم گريست و در پژواك ماتم زدگان مناطق زلزله زده، كوهساران نيز لرزيدند و تنها عواطف انساني و دست هاي ياريگر هموطنان بود كه به ياري شان شتافت و نهال اميد و ادامه ي حيات را در دل فرزند مردگان و همسر از دست دادگان، كاشت.
فاجعه ي دلخراش زلزله ي 31 خردادماه سال 69 به رغم درد و اندوه سنگيني كه بر دل ملت بزرگ ايران نشاند بارديگر اين واقعيت را عيان ساخت كه مردم اين كشور به گونه اي كم نظير به هم پيوسته اند و همبستگي و خصوصيات عام انساني شان شاخص هويت و ارزش هاي بي مانند آنهاست.
مردم صبور ايران اسلامي كه بارها از آزمون هاي سخت الهي سربلند بيرون آمده بودند ، آن زمان نيز با بسيج همكاني، بياري آسيب ديدگان اين فاجعه ي عظيم ملي شتافت
مردم خواب آلود اين مناطق كه از فروپاشي سقف ها و ديوارها در امان مانده بودند، سراسيمه، دهشت زده و مستاصل به كوي و برزن زدند و غبار و شيون ناشي از زلزله ي 7/3 ريشتري، در محله ها اوج گرفت.
هيچكس نمي دانست كه چه برسر ديگران آمده و عمق حادثه چقدر عظيم و گسترده است، ولي اين واقعيت داشت كه كوبش سنگين زمين لرزه اين بار هم بيشتر بر سر محرومان بود و جان باختن دههاهزار هموطن زنجاني و گيلاني، موجب شرنگ زندگي ميليون ها انسان در ايران و جهان شد.
شب از نيمه گذشته بود، اكثر مردم خسته از كار و تلاش روزانه در بستر آرام گرفته بودند و كودكان فارغ از قيل وقال روزانه در آغوش مادران خود به خواب شيرين رفته بودند كه ناگهان زمين بشدت لرزيد و تمام هستي بسياري از ساكنان شهرها و روستاهاي منطقه شمال و شمالغرب كشور را به يغما برد.
سقف ها و ديوارهاي منازل و اماكن مسكوني فروريخت و براي بسياري از ساكنان آنها مجال رهايي از آسيب و گريز از خواب ابدي مقدور نشد.
زلزله ي مهيب بامداد 31 خردادماه سال 69 دههاهزار نفر از هموطنانمان را را در مناطق شمال و شمالغرب كشور به زير آوار برد ، هزاران كودك معصوم در آغوش مادران و پدران، هزاران مادر در كنار فرزندان و هزاران پدر در كنار خانواده خود، بسرعت بهم خوردن بال پرنده، جان باختند و نزديكان خودرا در فقدانشان داغدار و ماتم زده كردند، غمي كه بايد با ويران شدن خانه و نابود شدن همه ي هستي شان به دل پذيرا مي شدند.
ابعاد غم انگيز اين فاجعه ي جانگداز آنچنان گسترده و دامنه دار بود كه با پخش اخبار آن، موجي از غم و اندوه در گستره ميهن اسلامي به راه افتاد و مردم هميشه در صحنه ي ايران را در بوته ي آزمايش ديگري قرار داد.
در شهرستان طارم ازتوابع استان زنجان 112 روستا در اثر اين زلزله باخاك يكسان شد و يك فاجعه بزرگ انساني اتفاق افتاد، فاجعه اي كه كفن ودفن كشته شدگان آن، حتي فرصت گريه كردن را از برخي بازماندگان مي گرفت.
مردم مصيبت ديده ي اين ديار جنازه هاي عزيزان و جگرگوشه خودرا با آب جوي و رودخانه ها و همراه با سيلابي از اشك غسل دادند و به خاك سپردند، صحنه اي كه دل هر بيننده را به درد مي آورد و تا ابد در ذهن او نقش مي بست.
آنشب به هيچوجه نمي شد تصورش را كرد كه پدر و مادري كه شب در كنار عزيزان خود آرميده بود، نيمه ي شب تنها بازمانده خانواده باشد.
31 خردادماه 69، ديگر از صداي گرم كودكان بازيگوش در كوچه هاي روستاهاي زلزله زده خبري نبود ، كوچه ها تنها مانده و رهگذران اندكش ، بي كس و آواره شده بودند.
تا چشم كار مي كرد، ويراني و خرابي بود و آنانكه از اين فاجعه جان سالم بدر برده بودند بدنبال پيداكردن عزيزان خود، آوار را زير و رو مي كردند تا شايد دوباره لبخند حيات را در چشمان آنان مشاهده كنند.
يكي زمزمه مي كرد " ديشب كه تو را در بستر نرم خواباندم هرگز نمي دانستم در زير خروارها خاك به خواب ابدي خواهي رفت ، حال پيكر نازنيت را چگونه به خاك بسپارم و با چه تواني جنازه ي خواهرت را از زير آوار بيرون بكشم؟." مادري، مي گفت: ايكاش من مي مردم و شما غنچه هاي ناشگفته ام زنده مي مانديد و مرا به سوگ خود نمي نشانديد.
همه جا بوي عزيزي و جگرگوشه اي مي آمد، آن هاكه هنوز خون در رگهايشان جريان داشت با دستان نحيف و رنجور خود آوارها را كنار مي زدند تا بلكه دردانه و عزيزان خود را از مهلكه نجات دهند و دوباره در آغوش بكشند ولي نتيجه تلاش و جستجوي آنها جز آه جگرسوز چيز ديگري نبود.
خانه ها ويران و خودروها منهدم شده بودند و قهر طبيعت زيبايي و سرسبزي ها را ملال آور و غمبار كرده بود.
آرزوهايش برباد رفته بود، زندگي اش نابود شده بود و جز آوار خانه، چيزي برايش نمانده بود و او تنها با ريختن اشك و توكل بر خدا مي توانست به آلام دروني خود غلبه كند و خود را تسكين دهد.
در اندوه آنان، آسمان هم گريست و در پژواك ماتم زدگان مناطق زلزله زده، كوهساران نيز لرزيدند و تنها عواطف انساني و دست هاي ياريگر هموطنان بود كه به ياري شان شتافت و نهال اميد و ادامه ي حيات را در دل فرزند مردگان و همسر از دست دادگان، كاشت.
فاجعه ي دلخراش زلزله ي 31 خردادماه سال 69 به رغم درد و اندوه سنگيني كه بر دل ملت بزرگ ايران نشاند بارديگر اين واقعيت را عيان ساخت كه مردم اين كشور به گونه اي كم نظير به هم پيوسته اند و همبستگي و خصوصيات عام انساني شان شاخص هويت و ارزش هاي بي مانند آنهاست.
مردم صبور ايران اسلامي كه بارها از آزمون هاي سخت الهي سربلند بيرون آمده بودند ، آن زمان نيز با بسيج همكاني، بياري آسيب ديدگان اين فاجعه ي عظيم ملي شتافت
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم تیر ۱۳۸۸ ساعت ۸:۴۹ ق.ظ توسط حیدری درامی
|
سلام دوستان