مطلبی از یک دوست
..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت ….
دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد: مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر ****
من … *مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن** **ودوست داشتن همه
انسانها و احترام به همه آنها بي هيچ توقعي *…اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی!
در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس *عصبانی *نیست
هیچکس *سوار بر اسب* نیست
هیچکس را *در حال تعظیم* نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک *تصویر برهنه* وجود ندارد.
این ادب اصیل مان است:*نجابت -* *قدرت* - *احترام* - *مهربانی* - *خوشرویی**…*
برای همه ایرانیان بفرست تا یادمان
نرود که هستی…








سلام دوستان